محل تبلیغات شما

توی تمام عمرم هیچ وقت خاله ام را به این اندازه خوش حال ندیده بودم. تمام مدت وسط مجلس ایستاده بود و می خندید و توی مراسم عقد خودش با خوش حالی می رقصید. تا همین چند ماه پیش تا قبل از اینکه این آقای داماد سر و کله اش توی زندگی خاله ما پیدا بشود خاله ام همیشه به شدت افسرده بود. به سختی می شد کاری کرد که علاقه ای به هیچ چیزی نشان بدهد. از وقتی آقای داماد آماده شده تمام و کمال هدف زندگی خاله جان و خاله جان همیشه می خندد و ذوق می کند. وقتی به تغییرات یکهویی خاله ام اشاره می کنم مامانم همیشه با نگاه فیلسوفانه می گوید: "می گذره."

مامانم عقیده دارد که یک روزی بعد از همه این مراسم ها و ذوق ها زندگی واقعی می آید روی کار. نه اینکه زندگی واقعی قرار است کاری کند که مهر خاله ام به شوهرش کمتر شود. نه. فقط اینکه زندگی واقعی که بیاید دوباره همان روزمرگی ها و بی هدفی هایی که قبلا خاله ام را کلافه کرده بود دوباره از راه می رسد. گذشته از این ها مامانم می گوید یک آدم دیگر هیچ وقت نمی تواند هدف خوبی برای زندگی یک نفر باشد. که آن هدف باید از درون خود آدم بیاید. کلا مامان من همیشه بهم می گوید آدم باید برای خودش باشد، مستقل باشد و توی تنهایی خودش خوش حال باشد و عشق فقط بخشی از بقیه چیزها باشد. این هایی که گفتم همه و همه افکار مادر گرامی مان می باشد و ما خودمان هنوز به درجه ای از این عرفان ها نرسیده ایم که بتوانیم نظری بدهیم. نه تا حالا عاشق شده ام نه تا حالا توانسته ام سفت و سخت روی پای خودم بایستم که بتوانم درباره هیچ کدام نظری بدهم.

چنین خانواده گلی!

دوست پسری که هیچ وقت نیامد/ جنگنده با طبیعت به مدت 24 سال!

نمی دانم چه مرگم شده

ام ,زندگی ,ها ,یک ,توی ,خودش ,خاله ام ,می گوید ,باشد و ,زندگی واقعی ,ها و ,اینکه زندگی واقعی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آموزش مینی بسکتبال برای کودکان دبیرستان شهیدعابدی داراب روستای آبجهان